جدول جو
جدول جو

معنی پیش را - جستجوی لغت در جدول جو

پیش را
چهار روز دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد، پیش رسنده، آنچه پیش تر از وقت مقرر فرابرسد، میوه ای که زودتر از نوع خود به دست آید، نوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
مقابل پشت سر. مقابل غیاب و غیبت و قفا. امام. در حضور. خلاف پشت سر. برابر. بنزد. نزدیک. برابر چشم. قدام. پیش روی:
بجنبید بر بارگی شاه نو
ز قلب سپه رفت تا پیش رو.
فردوسی.
ازین هر سه کهتر بود پیش رو
مهین باز پس، در میان ماه نو
نشیند کهین نزد مهتر پسر
مهین را بنزد کهین تاجور.
فردوسی.
بوستان افروز پیش ضیمران
چون نزاری پیش روی فربهی.
منوچهری.
- پیش رویش گفتن: در چشمش گفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
که ازقبل پاید و پاس دارد، که از پیش پاید، پیش پاینده
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جلوی پا. برابر پا. پیش پای:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود.
حافظ.
، قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا:
از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد
مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد.
صائب (از آنندراج).
، در تداول عوام، پیش پای کسی، لحظۀ قبل از آمدن او: پیش پای شما رفت، اندک زمانی قبل از آمدن شما رفت
لغت نامه دهخدا
فرش و گلیمی که در دهلیز و یا برابر در اطاق گسترانند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران بمقصد برسد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
قدمًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Precursor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
précurseur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چهار روز بعد
فرهنگ گویش مازندرانی
پس فردا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
পূর্বসূরী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
предшественник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Vorläufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
попередник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
prekursor
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
先驱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
پیشرو
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
mtangulizi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
선구자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
先駆者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
מבשר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
अग्रदूत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
pelopor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
ผู้บุกเบิก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
voorloper
دیکشنری فارسی به هلندی